زندگی
گذشتهی تیره و خودزنیهایی که
هیچ صدایی نمیرسد به هیچ جایی که
و شیشههای زخم خورده از تگرگ هر شب
خورد میشوم میان هر نگاهی که
گیج میخورم میان این همه راهی که
میرسند تمامشان به پرتگاهی که
به روی شانههای تو سقط میشوم هر شب