ملخ ها ، ملخ ها
به مزرعه ی خشکمان حمله کردند.
مترسک ها ، مترسک ها
برای سوزاندن بیابان توطئه چیدند.
گوساله ها ، گوساله ها
قصابانشان را پرستیدند .
جنازه ها ، جنازه ها
با دست های خودشان
گور هایشان را کَندند .
گور کن ها ، گور کن ها
برگه های اعدام را مهر زدند .
و خدایان ، همین خدایان
خشنود از ذلت بندگانِ احمقشان چنان
با صدای بلند خندند که خورشید
سکته کرد
که خون های لخته شده روی زمین کَر شدند
که هوا یخ زد
و پایان تکه ای از زمین رقم خورد .
- چقدر درد دارد جای سرب هایی که تقدیمِ تن ِ تقویم کردی برادر .
قضا ، قدر است .
قضا است ، قدر .
قضا ، حاجتِ قدر است .
قضای حاجت ، قدر است .
مقدر، مقتدر است .
قضای مقتدر ، حاجتِ تقدیر است .
تقطیر ِ حاجت ، قضایِ مقطر است.
تحلیل ِ قضاو قدر، تعریفِ قضای حاجت است .
قضاوت ِ قاضی قضای حاجت است و
از فضا، قضا و قدر است که می بارد .
د
و
و
و
و
د
می کند در سر ِ مان
س
و
و
و
و
ت
می کشد در سر ِ مان
د
و
و
و
و
ر
می شود از سر ِ مان
آ ز ا د ی
دستم ، دستش
دستش ، سرم
سرم در دستش سُر می خورد به سمت دیوار یا
میز زیر دستش نمی دانم
آخ، دوباره درد
درد ، لخته می کند در سرم فکر را
جمع می کند در دلم عقده
عقده مرا به عقد خود در می آورد
شب ،
التماس ، انزجار ، آخ درد درد درد ، لذت هم آغوشی ،
احاطه می کند مرا در خود، عقده
درونم ،
نطفه های انتقام
هر شب آبستن تر می شوم
می زند بر سرم ،
می کوبد بر سرم، ساعت
هر لحظه هر لحظه
نه روز ، نه هفته ، نه ما ه ، نه سال
نود سال
ویار دارم
گوشت سگ ، عمامه ، ریش ، باتوم ، باتوم ، باتوم
با توام ای هم بستر شبانه ام ، عقده
برایم بیاور این ها را .
اگر می خواهی فرزند سالها خفته ات در من را ببینی .
- من به اندازه ی سگی که بی دلیل سر فرو می برد
درون زباله هاتان امید ندارم به زاده شدن نوزادم.
- تا دیوار می بینم یا میز فکر می کنم باید دوباره سر بکوبم
بهشان.